جدول جو
جدول جو

معنی نشان زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نشان زدن
(عَ قَ اُ دَ)
نشان و مدال بر سینۀ خود نصب کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
دندان فرو بردن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
چیزی یا کسی را به کس دیگر نمایاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکن زدن
تصویر بشکن زدن
به هم زدن سرانگشتان در هنگام رقص و طرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن
چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخن زدن
تصویر ناخن زدن
چیزی را با ناخن خراشیدن
کنایه از دو به هم زنی
فرهنگ فارسی عمید
(فِ / فَ)
مؤلف آنندراج آرد: ’نشان زد: مقرر و معین. از فرهنگی نوشتم’. ظاهراً مؤلف فرهنگ منقول عنه به سیاق ’نام زد’ این ترکیب را ساخته است
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ کَ / کِ دَ)
تیر را به هدف زدن. تمرین تیراندازی کردن:
کجا دو تیر گشاید گه نشانه زدن
بود بحکم ز سوفاراین نشانۀ آن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشتر زدن
تصویر نشتر زدن
نیشتر بعضوی از بدن فرو بردن تا خون و چرک بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان شدن
تصویر نهان شدن
مخفی شدن پنهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاب زدن
تصویر نقاب زدن
نقاب بچهره کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
ابراز کردن، ارائه کردن، اظهار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شهره شدن مشار الیه گردیدن علم شدن: نشانی شدست او بروم اندرون که نر اژدها شد بجنگش زبون. (شا. بخ. 6 ص 1487)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانه شدن
تصویر نشانه شدن
هدف (تیر و غیره) قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ناچخ زدن نچک زدن فشاردادن نجق بعضوی ازستور برای تند رفتن وی، کسی رابکاری واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
با زبان چشیدن (طعامی را)، سخن گفتن حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن طمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکن زدن
تصویر بشکن زدن
بصدا در آوردن انگشتان دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان زدن
تصویر دندان زدن
((~. زَ دَ))
گزیدن، گاز زدن، خصومت ورزیدن، کینه خواستن، برابری کردن، چسبیدن، میل کردن، طمع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان کردن
تصویر نشان کردن
((نِ کَ دَ))
علامت گذاشتن، مهر کردن، نامزد کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
((~. دَ))
سراغ دادن، نمایاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
بروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشان زد
تصویر نشان زد
معین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شانه زدن
تصویر شانه زدن
Shoulder
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
Demonstrate, Indicate, Show
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demonstrar, indicar, mostrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شانه زدن
تصویر شانه زدن
нести на плечах
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demostrar, indicar, mostrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شانه زدن
تصویر شانه زدن
schultern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demonstrować, wskazywać, pokazywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شانه زدن
تصویر شانه زدن
нести на плечах
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
демонстрировать , указывать , показывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شانه زدن
تصویر شانه زدن
nosić na ramionach
دیکشنری فارسی به لهستانی